یجا بهم گفت
« دوس دخترایی مث تو ادمو بیچاره میکنن »
گفتم « چرا »
گفت « از بس ک خوبی »
قبلش بهم میگفت « دوسم داری »
میگفتم « نپرس فعلا »
با خودم فک کردم شاید واسه اونه
ازش خوشم اومده بود خب
ولی نمیخواستم حالا به زودیا
تغییر موضع بدم از بی اعتمادی به دوست داشتن و علاقه
یجا سرشو گذاشته بود رو پاهام
تو راه بودیم
موهاشو نوازش میکردم خوابش برده بود
رضا کنارم بود
گفتم « یچی بهت میگم بهش نگو »
گفت چی
گفتم « خیلی دوسش دارم »
گفت « اصلا ازت معلوم نیست »
:|